در این نوشتار گزیده‌ای از بیانات مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) در مورد چگونگی وقوع واقعه کربلا و شکل‌گیری حادثه عاشورا را می‌خوانید.

 

ویژگی‌ها و عظمت عاشورا و عبرت‌های آن

هیچ وقت نباید امت اسلامى و جامعه‌ اسلامى ماجراى عاشورا را به عنوان یک درس، به عنوان یک عبرت، به عنوان یک پرچم هدایت از نظر دور بدارد. قطعاً اسلام، زنده‌ به عاشورا و به حسین‌بن‌على (علیه‌السّلام) است. همان‌طور که فرمود: «و انا من حسین»؛( ارشاد، ج ۲، ص ۱۲۷) بنا بر این معنا، یعنى دین من، ادامه‌ راه من، به وسیله‌ حسین (علیه‌السّلام) است. اگر حادثه‌ عاشورا نبود، اگر این فداکارى عظیم در تاریخ اسلام پیش نمى‌آمد، این تجربه، این درس عملى، به امت اسلامى داده نمی‌شد و یقیناً اسلام دچار انحرافى می‌شد از قبیل آنچه که ادیان قبل از اسلام دچار آن شدند و چیزى از حقیقت اسلام، از نورانیت اسلام باقى نمی‌ماند. عظمت عاشورا به این است.1

 

زندگی سراسر درس

زندگى حسین‌بن‌على علیه‌السّلام در طول تاریخِ زندگى پنجاه و چند ساله‌ آن بزرگوار، همه درس است: دوران کودکى او درس است، دوران جوانى او درس است، در دوران امامت امام حسن علیه‌السّلام رفتار او درس است، بعد از شهادت امام حسن علیه‌السّلام رفتار او همه درس است. این‌جور نبود که کار امام حسین فقط در آن روز آخر باشد، لکن حادثه‌ کربلا این‌قدر عظمت دارد، این‌قدر درخشنده است که مثل خورشیدى همه‌ نورهاى دیگر را تحت‌الشّعاع قرار می‌دهد؛ والّا خطابه‌ امام حسین علیه‌السّلام خطاب به علما و بزرگان و صحابه و تابعین در منى‌ - که در کتب حدیث ذکر شده است - یک سند تاریخى است؛ نامه‌ آن بزرگوار خطاب به علما و بزرگان و پایه‌ها و ارکان دینى در زمان خودش  - «ثُمَّ انتُم ایتُها العِصابَة، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَة»(تحف‌العقول، ص ۲۳۷) که در کتب معتبر حدیث نقل شده است - یک سند تاریخى مهم است؛ رفتارهاى آن بزرگوار؛ برخوردش با معاویه، نامه‌اش به معاویه؛ حضورش در کنار پدر در دوران کوتاه خلافت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام؛ همه‌ اینها قدم‌به‌قدم درس است؛ منتها حادثه‌ عاشورا چیز دیگرى است2.

 

اهمیت روز عاشورا

روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین‌بن‌علی (علیه السّلام) است که به این روز جان می‌دهد، معنا می‌دهد، او را تا عرش بالا می‌برد؛ این مجاهدت‌های یاران حسین‌بن‌علی (علیه السّلام) است که به این روز، این خطورت و اهمیت را می‌بخشد.3

 

هزینه سنگین امام حسین علیه‌السلام برای روشنگری

امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) هم برای بیان حقیقت، روشنگری در طول تاریخ، عزیزترین عزیزان خود را برمی‌دارد می‌آورد وسط میدان. امام حسین (علیه‌السّلام) که می‌دانست حادثه چه جور تمام خواهد شد؛ زینب را آورد، همسران خود را آورد، فرزندان خود را آورد، برادران عزیز خود را آورد. در آن خطبه «من رأی سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه ناکثا لعهداللَّه ... و لم‌یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛(مقتل ابی مخنف، ص ۸۵) یعنی وقتی او دارد فضا را به این شکل آلوده می‌کند، خراب می‌کند، باید یا با فعل یا با قول آمد روشنگری کرد. و امام حسین (علیه‌السّلام) این کار را انجام می‌دهد، آن هم با این هزینه‌ سنگین؛ عیالات خود، همسران خود، عزیزان خود، فرزندان امیرالمؤمنین، زینب کبری، اینها را برمی‌د‌ارد می‌آید وسط میدان.4

 

امام آن نکته‌ عظیمِ عجیبِ تاریخى را بیان کردند: «ماهى که خون بر شمشیر پیروز است»

یکى از خصوصیات دیگرى که در حادثه‌ى 9 دى هست، که باز آن را کاملاً به حوادث انقلاب نزدیک می‌کند، مسئله‌ عاشوراست. یعنى در حوادث اول انقلاب هم محرّم پیش آمد و امام آن نکته‌ عظیمِ عجیبِ تاریخى را بیان کردند: «ماهى که خون بر شمشیر پیروز است». این حرف کوچکى نیست: پیروزى خون بر شمشیر. ماها عادت کرده‌ایم، این حرف‌ها را هى تکرار می‌کنیم؛ کأنه عمقش گاهى از یادمان می‌رود. خون بر شمشیر پیروز می‌شود، مظلوم بر ظالم فائق مى‌آید، کشته بر کشنده فائق مى‌آید؛ این همان چیزى است که در عاشورا پیش آمد. امام این را در محرّم سال 57 مطرح کردند، در قضیه‌ 9 دى هم باز پاى امام حسین در میان بود، پاى عاشورا در میان بود. اگر آن حرکات سخیف و در واقع گریه‌آور از سوى این گروه‌هاى ایضاً سخیف، در عاشورا پیش نمى‌آمد، این حرکت عظیم و این تحرک عمومى مردم معلوم نبود به این شکل به وجود بیاید. اینجا هم پاى عاشورا در میان بود.5

 

بذر معرفت

عاشورا اوج فداکارى و ایثار است. همه‌ تاریخ، همه‌ عالم، مسئله‌ عاشورا و حسین‌بن‌على (علیه‌السّلام) و اصحاب وفادار او را با این خصوصیت شناخته‌اند؛ فداکارى، ایثار در راه خدا و در راه تحقق اهداف الهى؛ لیکن مسئله‌ عاشورا فقط این نیست. بله، برجسته‌ترین و نمایانترین خصوصیت عاشورا، همین فداکارى و شهادت است؛ ولى در ماجراى عاشورا حقایق دیگرى هم وجود دارد. از آغاز حرکت از مدینه، بذر معرفت پاشیده شد - این یکى از خصوصیات حادثه‌ عاشوراست - بذر بصیرت پاشیده شد. اگر مردمى، امتى از بصیرت برخوردار نباشند، حقایق گوناگون، کار آنها را اصلاح نخواهد کرد؛ گره از مشکلات آنها گشوده نخواهد شد. بنابراین اخلاص، موقع‌شناسى، پاشیدن بذر یک حرکت فزاینده‌ تاریخى، از خصوصیات مهم عاشوراست. ماجرا فقط در ظهر عاشورا تمام نشد؛ در واقع از ظهر عاشورا یک جریانى در تاریخ شروع شد، که همچنان رو به افزایش و گسترش است. بعد از این هم همین خواهد بود. امام حسین (علیه‌السّلام) براى اعلاى کلمه‌ حق و براى نجات خلق، همه‌ داشته‌هاى خود را به میدان آورد. این برخى از خصوصیاتى است که انسان به طور کلى در ماجراى عاشورا می‌تواند ببیند و نشان بدهد.6

 

عاشورا به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد

در روز عاشورا کسى نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشه پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعه کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسى روشن نبود. اکثر کسانى که آن جا بودند هم نفهمیدند. آنهایى که در جبهه دشمن بودند، آن قدر مست و آن قدر غافل و آن قدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمى‌فهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق مى‌افتد؛ بله، زینب خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زن‌ها و دخترهاى مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقى افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزى که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکى بعد در همه دنیاى اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد.7



 

تفسیر «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»

این که گفتند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» به معنای این است که زمان می‌گذرد، اما حوادث جاری در زندگی بشر، حقایق آفرینش دست نخورده است. در هر دوره‌ای انسان‌ها نقشی دارند که اگر آن نقش را بدرستی، در لحظه مناسب، در زمان خود ایفا کنند، همه چیز به سامان خواهد رسید، ملت‌ها رشد خواهند کرد، انسانیت گسترده خواهد شد.8

 

زینب علیها السلام؛ عامل پیروزی خون بر شمشیر

زینب کبری‌ یک نمونه‌ برجسته‌ تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهم‌ترین مسائل تاریخ نشان می‌دهد. اینکه گفته می‌شود در عاشورا، در حادثه‌ کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثه‌ نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصه‌ عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامی ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعی دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری‌؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است. این حادثه نشان داد که زن در حاشیه‌ تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثه‌ زنده و ملموس است که انسان زینب کبری‌ را مشاهده می‌کند که با یک عظمت خیره‌کننده و درخشنده‌ای در عرصه ظاهر می‌شود؛ کاری می‌کند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او می‌زند و پیروزی او را تبدیل می‌کند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبری‌ است. زینب (سلام‌اللَّه علیها) نشان داد که می‌توان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ.

 

خطبه‌ فراموش نشدنی زینب کبری‌ در بازار کوفه

آنچه که از بیانات زینب کبری‌ باقی مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حرکت زینب کبری‌ را نشان می‌دهد. خطبه‌ فراموش نشدنی زینب کبری‌ در بازار کوفه یک حرف زدن معمولی نیست، اظهارنظر معمولی یک شخصیت بزرگ نیست؛ یک تحلیل عظیم از وضع جامعه‌ی اسلامی در آن دوره است که با زیباترین کلمات و با عمیق‌ترین و غنی‌ترین مفاهیم در آن شرائط بیان شده است. قوّت شخصیت را ببینید؛ چقدر این شخصیت قوی است. دو روز قبل در یک بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین برده‌اند، این جمع چند ده نفره‌ زنان و کودکان را اسیر کرده‌اند، آورده‌اند در مقابل چشم مردم، روی شتر اسارت، مردم آمده‌اند دارند تماشا می‌کنند، بعضی هلهله می‌کنند، بعضی هم گریه می‌کنند؛ در یک چنین شرائط بحرانی، ناگهان این خورشید عظمت طلوع می‌کند؛ همان لحنی را به کار می‌برد که پدرش امیرالمؤمنین بر روی منبر خلافت در مقابل امت خود به کار می‌برد؛ همان جور حرف می‌زند؛ با همان جور کلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندی مضمون و معنا: «یا اهل الکوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ ای خدعه‌گرها، ای کسانی که تظاهر کردید! شاید خودتان باور هم کردید که دنباله‌رو اسلام و اهل‌بیت هستید؛ اما در امتحان اینجور کم آوردید، در فتنه اینجور کوری نشان دادید. «هل فیکم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابی هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالی که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهده‌ مقابله‌ با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلکم کمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا»؛ مثل آن کسی شُدید که پشم را میرسید، تبدیل به نخ می‌کند، بعد نخ‌ها را دوباره باز می‌کند، تبدیل می‌کند به همان پشم یا پنبه‌ نریسیده. با بی‌بصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کرده‌های خودتان را، گذشته‌ خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابی‌گری؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بی‌مقاومت در مقابل بادهای مخالف. این، آسیب‌شناسی است.

با این بیان قوی، با این کلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اینگونه صحبت می‌کرد. اینجور نبود که یک عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل یک خطیبی برای اینها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزه‌داران دشمن دور و برشان را گرفته‌اند؛ یک عده هم مردم مختلف‌الحال حضور داشتند؛ همان‌هائی که مسلم را به دست ابن‌زیاد دادند، همان‌هائی که به امام حسین نامه نوشتند و تخلف کردند، همان‌هائی که آن روزی که باید با ابن‌زیاد در می‌افتادند، توی خانه‌هایشان مخفی شدند - اینها بودند توی بازار کوفه - یک عده هم کسانی بودند که ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه می‌کنند، دختر امیرالمؤمنین را می‌بینند، گریه می‌کنند. حضرت زینب کبری‌ با این عده‌ ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است، اما اینجور محکم حرف می‌زند. او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمی‌شود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانه‌ مؤمن، اینجور خودش را در شرائط دشوار نشان می‌دهد. این زن است که الگوست؛ الگو برای همه‌ مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیب‌شناسی می‌کند؛ می‌گوید شماها نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص بدهید؛ نتوانستید به وظیفه‌تان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگرگوشه‌ پیغمبر سرش بر روی نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا می‌شود فهمید.9

 

حقیقتی که خاموش نمی‌شود

این چه حقیقتی است که گذشت زمان آن را خاموش نمی‌کند، بلکه روزبه‌روز برجسته‌تر می‌کند؟ مثل حادثه‌ کربلا. آن روز در آن بیابان خالی و بدون حضور دوستان و پُر از دشمنان، حسین‌بن‌علی (علیه‌السّلام) و یارانش به شهادت می‌رسند، خانواده‌اش اسیر می‌شوند و آنها را می‌برند و تمام. امروز بعد از گذشت قرن‌ها، همان حادثه‌ای که باید در ظرف ده روز، پانزده روز اثری از آن نمی‌ماند و یادی از آن نمی‌شد، ببینید چقدر برجسته است؛ نه فقط در بین میلیون‌ها شیعه در کشورهای مختلف، در بین مسلمانان، بلکه در بین غیر مسلمانان، نام حسین‌بن‌علی مثل خورشیدی می‌تابد؛ دل‌ها را روشن می‌کند، راهنمائی می‌کند.10

 

وقتی خواص احساس خطر نکردند

بسیارى از مسلمانانِ دوران اواخر شصت ساله بعد از حادثه هجرت - یعنى پنجاه ساله ى بعد از رحلت نبى مکرم - از حوادثى که می‌گذشت، تحلیل درستى نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عکس‌العمل نداشتند. لذا میدان، باز بود جلوى کسانى که هر کارى می‌خواستند، هر انحرافى که در مسیر امت اسلامى به وجود مى‌آوردند، کسى جلودارشان نباشد؛ می‌کردند. کار به جائى رسید که یک فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا - جوانى که هیچ یک از شرایط حاکمیت اسلامى و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطه عکس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است - بشود رهبر امت اسلامى و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب مى‌آید؟ آن روز این حادثه به نظر مردمى که در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نکردند. بعضى هم که شاید احساس خطر می‌کردند، منافع شخصى‌شان، عافیتشان، راحتشان، اجازه نداد که عکس‌العملى نشان بدهند. پیغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحید، به پاکیزگى، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومى جامعه بشرى سوق بدهد. امروز کسى به جاى پیغمبر مى‌نشیند که سر تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا اعتقادى ندارد. با فاصله پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، یک چنین کسى مى‌آید سر کار! این به نظر شما امروز خیلى عجیب مى‌آید؛ آن روز به نظر بسیارى از آن مردم، عجیب نیامد. عجب! یزید خلیفه شد و مأمورین غلاظ و شداد را گذاشتند در اطراف دنیاى اسلام که از مردم بیعت بگیرند. مردم هم دسته‌دسته رفتند بیعت کردند؛ علما بیعت کردند، زهّاد بیعت کردند، نخبگان بیعت کردند، سیاست‌مداران بیعت کردند.

در یک چنین موقعیتى که این قدر غفلت بر دنیاى اسلام حاکم است که خطر را درک و استشمام نمی‌کنند، چه کار باید کرد؟ کسى مثل حسین‌بن‌على که مظهر اسلام است، نسخه بى تغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّى و انا من حسین» - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کارى کند که دنیاى اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرن‌هاى بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد براى حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، این‌ها ظواهر کار و بهانه‌هاى کار بود. اگر امام حسین (علیه السّلام) دعوت هم نمی‌شد، این قیام تحقق پیدا می‌کرد.

 

نسخه امام حسین علیه السلام

امام حسین باید این حرکت را انجام می‌داد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطى، براى مسلمان چیست. نسخه را به همه مسلمان‌هاى قرن‌هاى بعدى نشان داد. یک نسخه‌اى نوشت؛ منتها نسخه حسین‌بن‌على، نسخه لفاظى و حرافى و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخه عملى بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل می‌کند که آن وقتى که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت می‌کنند؛ دین خدا را تغییر می‌دهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار می‌کنند؛ آن کسى که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا على اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خداى متعال با این آدم ساکت و بى تفاوت هم مثل همان کسى که «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گران‌بهاى امام حسین که برترین جان‌هاى عالم است، اگر قربانى شود به نظر امام حسین، بهاى زیادى نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، براى امام حسین بهاى گرانى محسوب نمی‌شود. اسارت آل‌اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتى مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسین‌بن‌على می‌دانست وقتى در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر می‌کنند - این اسارت و پرداختن این بهاى سنگین به نظر امام حسین، براى این مقصود سنگین نبود.11

 

عاشورا یک مراسم خشک و خالی نیست

عاشورا هم مراسمی است که در انسان‌ها شور و تحرّک و رویش و تفکر و اندیشه به وجود می‌آورد. عاشورا یک مراسم خشک و خالی نیست، مراسمی است که در آن فکر، برنامه، هدف، آگاهی بخشی و معرفت دهی هست.12

 

سه عنصر حرکت حضرت ابى عبداللَّه علیه السّلام: منطق و عقل، حماسه و عزت و عاطفه

عاشورا یک حادثه تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابى عبداللَّه (علیه السّلام) با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت ابى عبداللَّه (علیه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.

عنصر منطق و عقل در این حرکت، در بیانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع این حرکت، از هنگام حضور در مدینه تا روز شهادت. جمله، جمله این بیانات نورانى، بیان‌کننده یک منطق مستحکم است. خلاصه این منطق هم این است که وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفه مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالى‌ترین مراحل، یا نداشته باشد. خطرِ بالاترین، آن است که انسان جان خود و عزیزان و نوامیس نزدیک خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اینها چیزهایى است که از بس تکرار شده، براى ما عادى شده، در حالى که هر یک از این کلمات، تکان‌دهنده است. بنابراین، حتى اگر خطر در این حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرایط براى اقدام متناسبِ با این خطر وجود دارد، انسان باید اقدام کند و دنیا نباید جلوى انسان را بگیرد؛ ملاحظه‌کارى و محافظه‌کارى نباید مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافیتِ جسمانى نباید مانع راهِ انسان شود؛ انسان باید حرکت کند. اگر حرکت نکرد، ارکان ایمان و اسلام او بر جا نیست. «انّ رسول‌اللَّه (صلّى اللَّه علیه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم یغیر علیه بفعل و لاقول کان حقّا على اللَّه ان یدخله مدخله»؛ منطق، این است. وقتى اساس دین در خطر است، اگر شما در مقابل این حادثه فزیع، با قول و فعل وارد نشوید، حقِ على‌اللَّه است که انسان بى مسؤولیت و بى تعهد را با همان وضعیتى که آن طرف مقابل - آن مستکبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى‌کند، مواجه کند.

حسین‌بن‌على (علیه السّلام) در خلال بیانات گوناگون - در مکه و مدینه و در بخش‌هاى مختلف راه، و در وصیت به محمدبن حنفیه این وظیفه را تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسین‌بن‌على (علیه السلام) عاقبتِ این کار را مى‌دانست؛ نباید تصور کرد که حضرت براى رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومى ندارد که یک نگاه روشنفکرانه ما را به این جا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق براى امام حسین (علیه السّلام) با روشن‌بینى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آن‌قدر اهمیت دارد که وقتى شخصى با نفاستِ جان حسین‌بن‌على (علیه‌السّلام) در مقابل این مسأله قرار مى‌گیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد؛ این براى مسلمان‌ها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط این‌طور نبوده که درسى براى سرمشق دادن روى تخته سیاه بنویسند، که بعد هم پاک بشود؛ نه، این با رنگ الهى در پیشانى تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.

 

امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است»

در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از این ممشاء استفاده کرد و آن حادثه عظیم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است» و آن حادثه تاریخى بى نظیر - یعنى انقلاب اسلامى - پدید آمد. این، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاریخ هم این پرچم براى ملت‌ها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آینده هم باید همین‌طور باشد و همین‌طور خواهد بود. این بخشِ «منطق»، که عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفى، حرکت امام حسین را تفسیر نمى‌کند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.

عنصر دوم، حماسه است؛ یعنى این مجاهدتى که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامى انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستى از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه مى‌کنى، یک چهره حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سیاسى، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتى آنهایى که تفنگ گرفته‌اند و به جنگ رویاروى جسمى اقدام کرده‌اند، مى‌بینید که گاهى اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایى هم که حسین‌بن‌على (علیه‌السّلام) یک شب را مهلت مى‌گیرد، عزتمندانه مهلت مى‌گیرد؛ همان جایى هم که مى‌گوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى‌کند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایى که در بین راه مدینه تا کوفه با آدم‌هاى گوناگون برخورد مى‌کند و با آنها حرف مى‌زند و از بعضى از آنها یارى مى‌گیرد، از موضع ضعف و ناتوانى نیست؛ این هم یک عنصر برجسته دیگر است. این عنصر در همه مجاهداتى که رهروان عاشورایى در برنامه خود مى‌گنجانند، باید دیده شود. همه اقدام‌هاى مجاهدت‌آمیز - چه سیاسى، چه تبلیغى، چه آن جایى که جاى فداکارى جانى است - باید از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسه فیضیه، چهره امام را نگاه کنید: یک روحانى‌اى که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همه موجودى خود دارد، آن چنان با عزت حرف مى‌زند که سنگینى عزت او، زانوى دشمن را خم مى‌کند؛ این موضع عزت است. امام در همه احوال همین‌طور بود؛ تنها، بى‌کس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزیز؛ این چهره امام بزرگوار ما بود. خدا را شکر کنیم که ما در زمانى قرار گرفتیم که یک نمونه عینى از آنچه را که بارها و سال‌ها گفته‌ایم و خوانده‌ایم و شنیده‌ایم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را دیدیم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.

عنصر سوم، عاطفه است؛ یعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیین‌کننده‌اى ایجاد کرده است، که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایى و جریان شیعى با جریان‌هاى دیگر پیدا شود. حادثه عاشورا، خشک و صرفاً استدلالى نیست، بلکه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مى‌کنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبرى (سلام‌اللَّه علیها) در کوفه و شام منطقى حرف مى‌زند، اما مرثیه مى‌خواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموى مى‌کوبد، اما مرثیه مى‌خواند. این مرثیه‌خوانى تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مى‌توان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمى‌توان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیل دهنده حرکت عاشورایى حسین‌بن‌على (ارواحنافداه) است که یک کتاب حرف است و گوشه‌اى از مسائل عاشوراى حسینى است؛ اما همین یک گوشه براى ما درس‌هاى فراوانى دارد.
این را از حسین‌بن‌علی الهام گرفت. 13

امام حسین به شهادت می‌رسد. جوشش معنوی او، تاریخ را هدایت می‌کند. بالفعل نمی‌تواند موفّقیت ظاهری پیدا کند، اما در طول تاریخ، موفّقیت حتمی متعلّق به اوست؛ همان‌طور که همه نبوّت‌ها و همه راهنمایان بشر و راهنمایان الهی در طول تاریخ، این را داشته‌اند. لذا شما می‌بینید با گذشت سیزده، چهارده قرن، نام حسین‌بن‌علی پرچم عدالت و فضیلت‌های معنوی است و همین نام توانسته است این انقلاب را به وجود آورد. این انقلاب - که از این حیث، شبیه نهضت نبی اکرم است؛ یعنی به موفّقیت رسید و دل‌ها و جان‌ها و نیروها و انسان‌ها با آن همراهی کردند و امام را تنها نگذاشتند - توانست پرچم شوکت و عزّت را سرِ پا کند. این را از حسین‌بن‌علی الهام گرفت و مظهر تجدید حیات اسلام شد.14

 

 

 

درس عاشورا

ماجراى عاشورا هم درس است؛ درسِ اقدام و نهراسیدن از خطرات و وارد شدن در میدان‌هاى بزرگ. آن تجربه با آن خصوصیات و با آن دشوارى، از عهده حسین‌بن‌على(علیه‌السّلام) برمى‌آمد؛ از عهده دیگرى برنمى‌آمد و برنمى‌آید؛ لیکن در دامنه آن قله بلند و رفیع، کارهاى زیاد و نقش‌هاى گوناگونى هست که من و شما مى‌توانیم انجام بدهیم.15

 

از برکات ماندگار حادثه کربلاست

در قضیه محرّم - که در تاریخ اسلام، از همه جهت قضیه نمونه و بی نظیری است - یک جهت بارز، همین قضیه تبلیغ است. فرصتی است برای این که به برکت خون مطهّر و نابحق ریخته حسین‌بن‌علی علیه‌الصّلاة والسّلام و اصحاب و خانواده آن بزرگوار و واقعه مظلومانه آنها، مردم نسبت به حقایق آن دینی که این دماءِ مطهّره به پاس آن ریخته شد، آشنا و آگاه شوند. این هم یکی از برکات ماندگار حادثه کربلاست و باید آن را قدر دانست.16

 

امام حسین به فکر سرکوب کردن قدرت‌های طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حکومت و چه با شهادت و دادن خون

ایام محرّم برای ما اهمیت تاریخی و معنوی و انسانی دارد؛ و حادثه محرّم، حادثه‌ای نیست که با گفتن و برگزار کردن، تکراری شود. ذکر و یادآوری است، همیشگی است و همیشه لازم است.

...انبیاء نجات‌دهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، یک هدف بزرگ نبوت‌ها و رسالت‌ها، اقامه عدل معرفی شده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط». اصلاً انزال کتاب‌های الهی و ارسال رسل برای این بوده است که قسط و عدل در میان جوامع حاکم شود؛ یعنی نمادهای ظلم و زورگویی و فساد از میان برخیزد. حرکت امام حسین علیه‌السّلام، چنین حرکتی بود. فرمود: «انّما خرجت لطلب الأصلاح فی امّة جدّی» . همچنین فرمود: «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله او تارکا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله فعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان ثمّ لم یغیر علیه بقول و لا فعل کان حقا علی الله أن یدخله مدخله» ؛ یعنی اگر کسی کانون فساد و ظلم را ببیند و بی تفاوت بنشیند، در نزد خدای متعال با او هم سرنوشت است. فرمود: من برای گردنکشی و تفرعن حرکت نکردم. دعوت مردم عراق از امام حسین علیه‌السّلام برای این بود که برود و حکومت کند؛ امام هم به همین دعوت پاسخ دادند. یعنی چنین نیست که امام حسین علیه‌السّلام به فکر حکومت نبود، امام حسین علیه‌السّلام به فکر سرکوب کردن قدرت‌های طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حکومت و چه با شهادت و دادن خون.

 

سکوت داعیه‌داران حق در مقابل ظلم

امام حسین علیه‌السّلام می‌دانست که اگر این حرکت را نکند، این امضای او، این سکوت او، این سکون او، چه بر سر اسلام خواهد آورد. وقتی قدرتی همه امکانات جوامع و یا یک جامعه را در اختیار دارد و راه طغیان پیش می‌گیرد و جلو می‌رود، اگر مردان و داعیه‌داران حق در مقابل او اظهار وجود نکنند و حرکت او را تخطئه نکنند، با این عمل، کار او را امضا کرده‌اند؛ یعنی ظلم به امضای اهل حق می‌رسد، بدون این که خودشان خواسته باشند. این گناهی بود که آن روز بزرگان و آقازادگان بنی‌هاشم و فرزندان سردمداران بزرگ صدر اسلام مرتکب شدند. امام حسین علیه‌السّلام این را برنمی تافت؛ لذا قیام کرد.

 

قیام امام حسین علیه السّلام، احیاکننده خرد و منطق

نقل شده است بعد از آن که امام سجاد علیه‌السّلام پس از حادثه عاشورا به مدینه برگشت - شاید از آن وقتی که این کاروان از مدینه بیرون رفت و دوباره برگشت ده، یازده ماه فاصله شده بود - یک نفر خدمت ایشان آمدو عرض کرد: یابن رسول الله! دیدید رفتید، چه شد! راست هم می‌گفت؛ این کاروان در حالی رفته بود که حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، خورشید درخشان اهل بیت، فرزند پیغمبر و عزیزِ دل رسول‌الله، در رأس و میان آنها بود؛ دختر امیرالمؤمنین با عزت و سرافرازی رفته بود؛ فرزندان امیرالمؤمنین - عباس و دیگران - فرزندان امام حسین، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنی‌هاشم، همه با این کاروان رفته بودند؛ حالا این کاروان برگشته و فقط یک مرد - امام سجّاد (علیه السّلام) - در این کاروان هست؛ زنها اسارت کشیده، رنج و داغ دیده‌اند؛ امام حسین نبود، علی اکبر نبود، حتی کودک شیرخوار در میان این کاروان نبود. امام سجّاد علیه‌السّلام در جواب آن شخص فرمود: فکر کن اگر نمی‌رفتیم، چه می‌شد! بله، اگر نمی‌رفتند، جسم‌ها زنده می‌ماند، اما حقیقت نابود می‌شد؛ روح ذوب می‌شد؛ وجدان‌ها پایمال می‌شد؛ خرد و منطق در طول تاریخ محکوم می‌شد و حتی نام اسلام هم نمی‌ماند.

 

ایمان به مبارزه، تنها شعله گرمابخش دل‌ها

در دوران ما حرکت انقلاب اسلامی و نظام اسلامی در این راه بود. کسانی که این حرکت را شروع کردند، ممکن بود در ذهنشان بگذرد که یک روزی بتوانند حکومت و نظامِ مورد نظر خود را تشکیل دهند؛ اما کاملاً در ذهن آنها این معنا هم وجود داشت که ممکن است در این راه شهید شوند یا تمام عمرشان را در مبارزه و سختی و ناکامی به سر ببرند. هر دو راه وجود داشت، درست مثل حرکت امام حسین علیه‌السّلام. در سال 41 و 42 و بعد سال‌های سخت و سیاه اختناق در این زندان‌ها، تنها شعله‌ای که دل‌ها را گرم نگه می‌داشت و آنها را به حرکت وادار می‌کرد، شعله ایمان به مبارزه بود؛ نه عشقِ رسیدن به حکومت. این راه، همان راه امام حسین علیه‌السّلام بود؛ منتها دو طرف دارد، شرایط زمانی و مکانی متغیر است. یک وقت امکانات به وجود می‌آید، حکومت اسلامی پرچمش برافراشته می‌شود؛ یک وقت هم راه بدون این امکانات است و با شهادت تمام می‌شود. از این قبیل در طول تاریخ زیاد داشته‌ایم.17

 

تحلیل جامع از قیام امام حسین علیه‌السلام

در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحثِ عمده وجود دارد: یکی بحث علل و انگیزه‌های قیام امام حسین علیه‌السّلام است، که چرا امام حسین قیام کرد؛ یعنی تحلیل دینی و علمی و سیاسی این قیام. در این زمینه، ما قبلاً تفصیلاً عرایضی عرض کرده‌ایم؛ فضلا و بزرگان هم بحث‌های خوبی کرده‌اند. امروز وارد آن بحث نمی‌شویم.

بحث دوم، بحث درس‌های عاشوراست که یک بحث زنده و جاودانه و همیشگی است و مخصوص زمان معینی نیست. درس عاشورا، درس فداکاری و دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیام‌الله و درس محبّت و عشق است. یکی از درس‌های عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند ابی‌عبدالله‌الحسین علیه‌السّلام انجام دادید. خود این، یکی از درس‌های عاشورا بود. در این زمینه هم من امروز هیچ بحثی نمی‌کنم.

بحث سوم، درباره عبرت‌های عاشوراست که چند سال قبل از این، ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درس‌ها، عبرت‌هایی هم دارد. بحث عبرت‌های عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام حاکمیت داشته باشد. حداقل این است که بگوییم عمده این بحث، مخصوص به این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت بگیریم.

ما قضیه را این‌گونه طرح کردیم که چطور شد جامعه اسلامی به محوریت پیامبر عظیم‌الشّأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دینی و آن احکامی که بعداً مقداری درباره آن عرض خواهم کرد، همین جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّی بعضی همان کسانی که دوره‌های نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آن جا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیع‌ترین وضعی کشتند؟! انحراف، عقب‌گرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه می‌شود؟!

زینب کبری سلام‌الله علیها در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر، أتبکون؟!». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند. فرمود: «أتبکون؟!»؛ گریه می‌کنید؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریه‌تان تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتّخذون ایمانکم دخلاً بینکم» . این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقب‌گرد. شما مثل زنی هستید که پشم‌ها یا پنبه‌ها را با مغزل نخ می‌کند؛ بعد از آن که این نخ‌ها آماده شد، دوباره شروع می‌کند نخ‌ها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما در حقیقت نخ‌های رشته خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، عبرت است. هر جامعه اسلامی، در معرض همین خطر هست.

امام خمینی عزیز بزرگ ما، افتخار بزرگش این بود که یک امّت بتواند عامل به سخن آن پیامبر باشد. شخصیت انسان‌های غیر پیامبر و غیر معصوم، مگر با آن شخصیت عظیم قابل مقایسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد. آیا هر جامعه اسلامی، همین عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگیرند، نه؛ اگر عبرت نگیرند، بله. عبر‌ت‌های عاشورا این جاست.

اوّلاً حادثه را باید فهمید که چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگردیم. کسی نگوید که حادثه عاشورا، بالاخره کشتاری بود و چند نفر را کشتند. همان‌طور که همه ما در زیارت عاشورا می‌خوانیم: «لقد عظمت الرّزیه و جلّت و عظمت المصیبة» ، مصیبت، خیلی بزرگ است. رزیه، یعنی حادثه بسیار بزرگ. این حادثه، خیلی عظیم است. فاجعه، خیلی تکان‌دهنده و بی‌نظیر است.

برای اینکه قدری معلوم شود که این حادثه چقدر عظیم است، من سه دوره کوتاه را از دوره‌های زندگی حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین علیه‌السّلام اجمالاً مطرح می‌کنم. شما ببینید این شخصیتی که انسان در این سه دوره می‌شناسد، آیا می‌توان حدس زد که کارش به آن جا برسد که در روز عاشورا یک عده از امّت جدّش او را محاصره کنند و با این وضعیت فجیع، او و همه یاران و اصحاب و اهل بیتش را قتل‌عام کنند و زنانشان را اسیر بگیرند؟

این سه دوره، یکی دوران حیات پیامبر اکرم است. دوم، دوران جوانی آن حضرت، یعنی دوران بیست و پنجساله تا حکومت امیرالمؤمنین است. سوم، دوران فترت بیست ساله بعد از شهادت امیرالمؤمنین تا حادثه کربلاست.

در دوران حیات پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نور دیده سوگلی پیامبر. پیامبر اکرم دختری به نام فاطمه دارد که همه مردم مسلمان در آن روز می‌دانند که پیامبر فرمود: «انّ الله لیغضب لغضب فاطمة» ؛ اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، خدا را خشمگین کرده است. «و یرضی لرضاها»؛  اگر کسی او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده است. ببینید، این دختر چقدر عظیم‌المنزله است که پیامبر اکرم در مقابل مردم و در ملأ عام، راجع‌به او این‌گونه حرف می‌زند. این مسأله‌ای عادّی نیست.

پیامبر اکرم این دختر را در جامعه اسلامی به کسی داده است که از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ یعنی علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام. او، جوان، شجاع، شریف، از همه مؤمن‌تر، از همه باسابقه‌تر، از همه شجاع‌تر و در همه میدان‌ها حاضر است. کسی است که اسلام به شمشیر او می‌گردد؛ هر جایی که همه در می‌مانند، این جوان جلو می‌آید، گره‌ها را باز می‌کند و بن‌بست‌ها را می‌شکند. این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او نه به خاطر خویشاوندی، بلکه به خاطر عظمت شخصیت اوست، همسر نودیده پیامبر است. کودکی از اینها متولّد شده است و او حسین‌بن‌علی است.

البته همه این حرف‌ها درباره امام حسن‌علیه‌السّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع‌به امام حسین علیه‌السّلام است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ کسی که رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعه اسلامی و محبوب دل همه مردم، او را در آغوش می‌گیرد و به مسجد می‌برد. همه می‌دانند که این کودک، محبوب دلِ این محبوبِ همه است. او روی منبر مشغول خطبه خواندن است که این کودک، پایش به مانعی می‌گیرد و به زمین می‌افتد. پیامبر از منبر پایین می‌آید، او را در بغل می‌گیرد و آرامش می‌کند. ببینید؛ مسأله این است.

پیامبر درباره امام حسن و امام حسینِ شش، هفت ساله فرمود: «سیدی شباب اهل الجنّه»؛  اینها سرور جوانان بهشتند. اینها که هنوز کودکند، جوان نیستند؛ اما پیامبر می‌فرماید سرور جوانان اهل بهشتند. یعنی در دوران شش، هفت سالگی هم در حدّ یک جوان است؛ می‌فهمد، درک می‌کند، عمل می‌کند، اقدام می‌کند، ادب می‌ورزد و شرافت در همه وجودش موج می‌زند. اگر آن روز کسی می‌گفت که این کودک به دست امّت همین پیامبر، بدون هیچ‌گونه جرم و تخلّفی به قتل خواهد رسید، برای مردم غیرقابل باور بود؛ همچنان که پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجّب کردند که یعنی چه؛ مگر می‌شود؟!

دوره دوم، دوره بیست و پنجساله بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است. حسینِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگ‌ها شرکت می‌جوید، در کارهای بزرگ دخالت می‌کند، همه او را به عظمت می‌شناسند؛ نام بخشندگان که می‌آید، همه چشم‌ها به سوی او برمی‌گردد. در هر فضیلتی، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایی که موج اسلام رفته است، مثل خورشیدی می‌درخشد. همه برای او احترام قائلند. خلفای زمان، برای او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظیم و تجلیل و تبجیل و تجلیل می‌کنند و نامش را به عظمت می‌آورند. جوان نمونه دوران، و محترم پیش همه. اگر آن روز کسی می‌گفت که همین جوان، به دست همین مردم کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمی‌کرد.

دوره سوم، دوره بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنی دوره غربت اهل بیت. امام حسن و امام حسین علیهم‌السّلام باز در مدینه‌اند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوی همه مسلمان، مفتی بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همه کسانی که می‌خواهند به اهل بیت اظهار ارادتی بکنند، در مدینه زندگی کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. او به معاویه نامه می‌نویسد؛ نامه‌ای که اگر هر کسی به هر حاکمی بنویسد، جزایش کشته شدن است. معاویه باعظمتِ تمام این نامه را می‌گیرد، می‌خواند، تحمّل می‌کند و چیزی نمی‌گوید. اگر در همان اوقات هم کسی می‌گفت که در آینده نزدیکی، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب - که مجسّم‌کننده اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است - ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود - آن هم با آن وضع - هیچ کس تصوّر هم نمی‌کرد؛ اما همین حادثه باورنکردنی، همین حادثه عجیب و حیرت‌انگیز، اتّفاق افتاد. چه کسانی کردند؟ همان‌هایی که به خدمتش می‌آمدند و سلام و عرض اخلاص هم می‌کردند. این یعنی چه؟ معنایش این است که جامعه اسلامی در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهی شده است. ظاهرش اسلامی است؛ اما باطنش پوک شده است. خطر این جاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّه‌ای هم طرفدار اهل بیتند!

در روایتی از امام صادق علیه‌السّلام نقل شده است که فرمود: «فلما ان قتل الحسین صلوات الله علیه اشتدّ غضب الله تعالی علی اهل الارض» ؛  وقتی که حسین علیه‌السّلام کشته شد، غضب خدا درباره مردم شدید شد.

دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از بیت‌المال یا غیر بیت‌المال، به فکر جمع کردن برای خود بیفتد؛ این بد است. باید مراقب باشیم. همه باید مراقب باشند که این‌طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همین‌طور به تدریج از ارزش‌ها تهیدست می‌شود و به نقطه‌ای می‌رسد که فقط یک پوسته ظاهری باقی می‌ماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش می‌آید - امتحان قیام ابی‌عبدالله - آن وقت این جامعه در این امتحان مردود می‌شود!

گفتند به تو حکومت ری را می‌خواهیم بدهیم . ری آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی می‌گیرند و همه‌اش زحمت می‌کشند. آن زمان این‌گونه نبود. کسی که می‌آمد حاکم شهری می‌شد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیه‌اش هم در اختیار خودش بود؛ هر کار می‌خواست، می‌توانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسین‌بن‌علی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. این جا یک آدم ارزشی، یک لحظه فکر نمی‌کند؛ می‌گوید مرده‌شوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همه دنیا را هم به من بدهید، من به حسین‌بن‌علی اخم هم نمی‌کنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمی‌کشم؛ من بروم حسین‌بن‌علی و فرزندانش را بکشم که می‌خواهید به من ری بدهید؟! آدمی که ارزشی باشد، این‌طور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعه دور از ارزش‌هاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا می‌لغزد؛ حالا حدّاکثر یک شب هم فکر می‌کند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را می‌خواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعه کربلا پیش می‌آید.

در این جا یک کلمه راجع‌به تحلیل حادثه عاشورا بگویم و فقط اشاره‌ای بکنم. کسی مثل حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام که خودش تجسّم ارزش‌هاست، قیام می‌کند، برای این که جلوِ این انحطاط را بگیرد؛ چون این انحطاط می‌رفت تا به آن جا برسد که هیچ چیز باقی نماند؛ که اگر یک وقت مردمی هم خواستند خوب زندگی کنند و مسلمان زندگی کنند، چیزی در دستشان نباشد. امام حسین می‌ایستد، قیام می‌کند، حرکت می‌کند و یک تنه در مقابل این سرعت سراشیب سقوط قرار می‌گیرد. البته در این زمینه، جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را، جان علی اکبرش را و جان عباسش را فدا می‌کند؛ اما نتیجه می‌گیرد.

«و انا من حسین»؛ یعنی دین پیامبر، زنده شده حسین‌بن‌علی است. آن روی قضیه، این بود؛ این روی سکه، حادثه عظیم و حماسه پُرشور و ماجرای عاشقانه عاشوراست که واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمی‌شود قضایای کربلا را فهمید. باید با چشم عاشقانه نگاه کرد تا فهمید حسین‌بن‌علی در این تقریباً یک شب و نصف روز، یا حدود یک شبانه روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه کرده و چه عظمتی آفریده است! لذاست که در دنیا باقی مانده و تا ابد هم خواهد ماند. خیلی تلاش کردند که حادثه عاشورا را به فراموشی بسپارند؛ اما نتوانستند.18

 

نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است

«و بذل مهجته فیک».(مصباح المتهجد: ۷۸۸) این زیارت اربعین است؛ منتها فقره‌هاى اوّل آن، دعاست که گوینده‌ این جملات خطاب به خداوند متعال عرض مى‌کند: «و بذل مهجته فیک»؛ یعنى حسین‌بن‌على، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنقذ عبادک من الجهالة»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. این یک طرف قضیه، یعنى طرفِ قیام‌کننده؛ حسین‌بن‌على علیه‌السّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقره‌ بعدى معرفى مى‌شود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) نقطه‌ مقابل، کسانى بودند که فریب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنیاى مادّى، زخارف دنیایى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را که خداى متعال براى هر انسانى در آفرینش عظیم خود قرار داده است - این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت - به بهاى پست و ناچیز و غیرقابل اعتنایى فروخته بودند. این، خلاصه‌ نهضت حسینى است.

مداقّه‌ در این بیان، انسان احساس مى‌کند که نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهنده‌ ابعاد عظیم این نهضت است. یک نگاه، حرکت ظاهرى حسین‌بن‌على است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوب‌گر - یعنى حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگترى است که نگاه دوم، انسان را به آن مى‌رساند؛ و آن حرکت علیه جهل و زبونى انسان است. در حقیقت، امام حسین اگرچه با یزید مبارزه مى‌کند، اما مبارزه‌ گسترده‌ تاریخى وى با یزیدِ کوته‌عمرِ بى‌ارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسین با اینها مبارزه مى‌کند.

اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضدّ مردمى یزید است؛ اما در باطن، یک قیام براى ارزش‌هاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزت است. براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند. لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّدبن‌حنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - چنین گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۲۹) من با تکبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى میل به قدرت و تشنه‌ قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۲۹) من مى‌بینم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است که اسلام مى‌خواست و پیامبر آورده بود. قیام کردم براى این‌که با اینها مبارزه کنم.

مبارزه‌ امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است. یک نتیجه این بود که امام حسین علیه‌السّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مى‌کوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مى‌کردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مى‌گرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مى‌شد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در این‌جا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مى‌اندازد. و این کار را امام حسین کرد.

در رفتار امام حسین، از اوّلى که از مدینه حرکت کرد، تا مثل فردایى که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویت و عزّت و سرافرازى و در عین‌حال عبودیت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همه‌ مراحل هم این‌طور است. آن روز که صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون براى او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توایم و در کوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آن‌جا که سخنرانى کرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جید الفتاة»،(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۶۶) صحبت از مرگ کرد. نگفت چنان و چنین مى‌کنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب کوفه نکرد. حرکت مسلمانانه‌ همراه با معرفت، همراه با عبودیت و همراه با تواضع، آن وقتى است که همه دست‌ها را به طرفش دراز کرده‌اند و نسبت به او اظهار ارادت مى‌کنند. آن روز هم که در کربلا همراه یک جمعِ کمتر از صد نفر، توسط سى هزار جمیعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زن‌ها و حرمش را تهدید به اسارت کردند، ذرّه‌اى اضطراب در این مرد خدا و این بنده‌ خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.

آن راوى‌اى که حوادث روز عاشورا را نقل کرده و در کتاب‌ها دهن به دهن منتقل شده است، مى‌گوید: «فواللَّه ما رأیت مکثورا».(بحارالانوار، ج ۴۵، ۵۰) مکثور، یعنى کسى که امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچه‌اش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همه‌ امواج بلا به طرفش بیاید. راوى مى‌گوید من هیچ کس را در چهار موجه‌ بلا مثل حسین‌بن‌على محکم‌دل‌تر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا».(بحارالانوار، ج ۴۵، ۵۰) در میدان‌هاى گوناگون جنگ‌ها، در میدان‌هاى اجتماعى، در میدان سیاست، انسان به آدم‌هاى گوناگونى برخورد مى‌کند؛ کسانى که دچار غم‌هاى گوناگونند. راوى مى‌گوید هرگز ندیدم کسى در چنین هنگامه‌اى با این همه مصیبت، مثل حسین‌بن‌على، چهره‌اى شاد، مصمّم، حاکى از عزم و اراده و متوکل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهى است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید که باید براى چنان حکومت و جامعه‌اى مبارزه کند؛ جامعه‌اى که در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید براى چنان اجتماعى جهاد کنند که به وجود بیاید و مى‌آید و ممکن است.

اگر پیام امام حسین را زنده نگه مى‌داریم، اگر نام امام حسین را بزرگ مى‌شماریم، اگر این نهضت را حادثه‌ عظیم انسانى در طول تاریخ مى‌دانیم و بر آن ارج مى‌نهیم، براى این است که یادآورى این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشاره‌ امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدف‌ها برسیم و ملت ایران ان‌شاءاللَّه خواهد رسید. نام امام حسین علیه‌السّلام را خدا بزرگ کرده است و حادثه‌ کربلا را در تاریخ نگه داشته است. اینکه مى‌گویم ما بزرگ نگه‌داریم، معنایش این نیست که ما این کار را مى‌کنیم؛ نه. این حادثه عظیم‌تر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.19

 

عاشورا؛ یکی از مهم‌ترین امتیازات جامعه شیعه

تحقیقاً یکی از مهم‌ترین امتیازات جامعه شیعه بر دیگر جوامع مسلمان، این است که جامعه شیعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. از همان روزی که موضوعِ ذکر مصیبت حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام مطرح شد، چشمه جوشانی از فیض و معنویت در اذهان معتقدین و محبّین اهل بیت علیهم‌السّلام جاری گشت. این چشمه جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جریان داشته است؛ بعد از این هم خواهد داشت و بهانه آن هم یادآوری خاطره عاشوراست.

دارای ابعاد بی شمار است. پس، یادآوری این خاطره، در حقیقت مقوله‌ای است که می‌تواند به برکات فراوان و بیشماری منتهی شود. لذا شما ملاحظه می‌کنید که در زمان ائمّه علیهم‌السّلام، قضیه گریستن و گریاندن برای امام حسین علیه‌السّلام، برای خود جایی دارد. مبادا کسی خیال کند که در زمینه فکر و منطق و استدلال، دیگر چه جایی برای گریه کردن و این بحث‌های قدیمی است! نه! این خیالِ باطل است. عاطفه به جای خود و منطق و استدلال هم به جای خود، هر یک سهمی در بنای شخصیت انسان دارد. خیلی از مسائل است که باید آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جای منطق و استدلال نیست. البته در خلال هر احساسی که صادق باشد، یک برهان فلسفی خوابیده است.

حادثه عاشورا، در ذات و طبیعت خود، یک دریای خروشانِ عواطفِ صادق است. یک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه‌ای شائبه تردید در شخصیت ملکوتی والای او، برای هدفی که همه منصفین عالم در صحّتِ آن، که مبتنی بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حرکت شگرفش را آغاز می‌کند و می‌گوید: «ایها النّاس! انّ رسول الله، صلّی الله علیه وآله، قال: من رأی سلطاناً جائراً...»  بحث سرِ این است. امام حسین علیه‌السّلام، فلسفه حرکت خود را مقابله با جور قرار می‌دهد: «یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان.» بحث بر سرِ مقدّس‌ترین هدف‌هاست که همه منصفین عالم آن را قبول دارند. چنان انسانی، در راه چنین هدفی، دشوارترین مبارزه را تحمّل می‌کند.

دشوارترین مبارزه، مبارزه غریبانه است. کشته شدن در میان هیاهو و هلهله دوستان و تحسین عامّه مردم، چندان دشوار نیست. چنان که در یکی از جنگ‌های صدر اسلام، وقتی که دو لشکرِ حقّ و باطل در مقابل هم صف کشیدند و کسانی چون پیغمبر و امیرالمؤمنین، علیهم‌السّلام، در رأس جبهه حق قرار داشتند، پیغمبر از سپاهیان خود پرسید: چه کسی حاضر است به میدان برود و فلان جنگجوی معروفِ سپاه دشمن را از پای درآورد؟ جوانی از سپاهیان اسلام، داوطلب شد. پیغمبر دستی بر سر او کشید و او را بدرقه کرد. مسلمانان هم برایش دعا کردند و او به میدان نبرد رفت، جهاد کرد و کشته شد. این، یک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوعِ دیگرِ جهاد کردن، جهادی است که وقتی انسان به سمت میدان نبرد می‌رود، آحاد جامعه نسبت به او یا منکرند، یا غافلند، یا کناره می‌جویند و یا در مقابلش می‌ایستند. کسانی هم که قلباً وی را تحسین می‌کنند - و تعدادشان کم است - جرأت ندارند زبانی به تحسینش بپردازند.

در حادثه عاشورای امام حسین علیه‌السّلام، حتی کسانی مانند «عبدالله‌بن‌عباس» و «عبدالله‌بن‌جعفر» که خودشان جزو خاندان بنی‌هاشم و از همین شجره طیبه‌اند، جرأت نمی‌کنند در مکه یا مدینه بایستند، فریاد بزنند و به نامِ امام  حسین علیه‌السّلام، شعار بدهند. چنین مبارزه‌ای، غریبانه است و مبارزه غریبانه، سخت‌ترینِ مبارزه‌هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رویگردان. در مبارزه امام حسین علیه‌السّلام، حتّی برخی از دوستان هم معرضند. چنان که به یکی از آنها فرمود: «بیا به من کمک کن.» و او به جای کمک، اسبش را برای حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده کن

غربت از این بالاتر و مبارزه از این غریبانه‌تر؟! آن وقت در این مبارزه غریبانه، عزیزترین عزیزانش در مقابل چشمش قربانی شوند. پسرانش، برادرزاده‌هایش، برادرانش و پسرعموهایش؛ این گل‌های بنی‌هاشم، پرپر شوند، و در مقابلش روی زمین بریزند و حتّی کودک شش ماهه‌اش هم کشته شود!

علاوه بر همه این مصیبت‌ها، می‌داند به مجرّد این که جان از جسم مطهّرش خارج شود، عیالات بی پناه و بی دفاعش، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت. می‌داند که گرگ‌های گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حمله‌ور می‌شوند، دل‌های آنها را می‌ترسانند؛ اموال آنها را غارت می‌کنند؛ آنها را به اسارت می‌گیرند و مورد اهانت قرار می‌دهند. می‌داند که به دختر والای امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، زینب کبری سلام‌الله علیها، که جزو شخصیت‌های بارز دنیای اسلام است، جسارت می‌کنند. اینها را هم می‌داند.

بر همه اینها، تشنگی خود و اهل و عیالش را اضافه کنید: کودکان خردسال، تشنه. دختر بچه‌ها، تشنه. پیرها، تشنه. حتی کودک شیرخواره، تشنه. می‌توانید تصوّر کنید که این مبارزه چقدر سخت است؟ انسانی چنان والا، پاک، مطهّر و منوّر که ملائکه آسمان برای تماشای جلوه او بر یکدیگر سبقت می‌گیرند و آرزومند تماشای حسین‌بن‌علی علیه‌السلام هستند تا به او متبرّک شوند؛ انسانی که انبیا و اولیا آرزوی مقام او را می‌کنند، در چنان مبارزه‌ای و با چنان شدّت و محنتی به شهادت می‌رسد. شهادتِ چنین شخصیتی، حادثه‌ای شگرف است. کدام انسانی است که عاطفه‌اش از این حادثه جریحه‌دار نشود؟! کدام انسانی است که این حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به آن دلبسته نشود؟20

 

چرا نهضت عظیم حسینی ماندگار شد

از سه بُعد و با سه دیدگاه، این نهضت عظیم حسینی را که در تاریخ این‌طور ماندگار شده است، می‌شود نگاه کرد. در هر سه بُعد، آنچه که بیش از همه چشم را خیره می‌کند، احساس عزّت و سربلندی و افتخار است.

یک بُعد، مبارزه حق در مقابل باطلِ مقتدر است که امام حسین علیه‌السّلام و حرکت انقلابی و اصلاحی او چنین کرد. یک بُعد دیگر، تجسّم معنویت و اخلاق در نهضت حسین‌بن‌علی است. در این نهضت عرصه مبارزه‌ای وجود دارد که غیر از جنبه اجتماعی و سیاسی و حرکت انقلابی و مبارزه علنی حق و باطل است و آن، نفس و باطن انسان‌هاست. آن جایی که ضعف‌ها، طمع‌ها، حقارت‌ها، شهوت‌ها و هواهای نفسانی در وجود انسان، او را از برداشتن گام‌های بلند باز می‌دارد، یک صحنه جنگ است؛ آن هم جنگی بسیار دشوارتر. آن جایی که مردان و زنان مؤمن و فداکار پشت سر حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام راه می‌افتند؛ دنیا و مافی‌ها، لذّت‌ها و زیبایی‌های دنیا، در مقابلِ احساس وظیفه از چشم آنها می‌افتد؛ انسان‌هایی که معنویتِ مجسّم و متبلور در باطنشان، بر جنود شیطانی - همان جنود عقل و جنود جهلی که در روایات ما هست - غلبه پیدا کرد و به عنوان یک عدّه انسان نمونه، والا و بزرگ، در تاریخ ماندگار شدند.

بُعد سوم که بیشتر در بین مردم رایج است، فجایع، مصیبت‌ها، غصّه‌ها، غم‌ها و خونِ دل‌های عاشوراست؛ لیکن در همین صحنه سوم، باز هم عزّت و افتخار هست. کسانی که اهل نظر و فکر و تأمّلند، باید هر سه بُعد را دنبال کنند.

در آن بُعدِ اوّل که امام حسین علیه‌السّلام یک حرکت انقلابی به راه انداخت، مظهر عزّت و افتخار بود. نقطه مقابلِ حسین‌بن‌علی چه کسی بود؟ آن حکومت ظالمِ فاسدِ بدکاره‌ای بود که «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان» . نمودار اصلی این بود که در جامعه‌ای که زیر قدرت او بود، با بندگان خدا و انسان‌ها با ستم، عدوان، غرور، تکبّر، خودخواهی و خودپرستی رفتار می‌کرد؛ این خصوصیت عمده آن حکومت بود. چیزی که برایشان مطرح نبود، معنویت و رعایت حقوق انسان‌ها بود. حکومت اسلامی را به همان حکومت طاغوتی که قبل از اسلام و در دوران‌های مختلف در دنیا وجود داشته است، تبدیل کرده بودند. در صورتی که بارزترین خصیصه نظام اسلامی، حکومت است؛ برجسته‌ترین بخش‌های آن جامعه ایده‌آلی که اسلام می‌خواهد ترتیب دهد، شکل و نوع حکومت و رفتار حاکم است.

به تعبیر بزرگان آن روز، امامت را به سلطنت تبدیل کرده بودند. امامت یعنی پیشوایی قافله دین و دنیا. در قافله‌ای که همه به یک سمت و هدف والا در حرکتند، یک نفر بقیه را راهنمایی می‌کند و اگر کسی گم شود، دست او را می‌گیرد و برمی‌گرداند؛ اگر کسی خسته شود، او را به ادامه راه تشویق می‌کند؛ اگر کسی پایش مجروح شود، پای او را می‌بندد و کمک معنوی و مادّی به همه می‌رساند. این در اصطلاح اسلامی اسمش امام - امام هدایت - است و سلطنت نقطه مقابل این است. سلطنتِ به معنای پادشاهی موروثی، فقط یک نوعِ از سلطنت است. لذا بعضی سلاطین در دنیا هستند که اسمشان سلطان نیست، اما باطنشان تسلّط و زورگویی بر انسان‌هاست. هرکس و در هر دوره‌ای از تاریخ - اسم او هرچه می‌خواهد باشد - وقتی به ملت خود یا به ملت‌های دیگر زور بگوید، این سلطنت است. این که رئیس‌جمهور یک دولتی - که در همه زمان‌ها، دولت‌های مستکبر بوده‌اند و امروز مظهر آن، آمریکاست - به خود حق بدهد که بدون هیچ استحقاق اخلاقی، علمی و حقوقی، منافع خود و کمپانی‌های پشتیبان خود را بر منافع میلیون‌ها انسان ترجیح دهد و برای ملت‌های دنیا تکلیف معین کند، این سلطنت است؛ حالا اسمش سلطان باشد یا نباشد!

در دوران امام حسین علیه‌السّلام امامت اسلامی را به چنین چیزی تبدیل کرده بودند: «یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان». امام حسین علیه‌السّلام در مقابل چنین وضعیتی مبارزه می‌کرد. مبارزه او بیان کردن، روشنگری، هدایت و مشخّص کردن مرز بین حقّ و باطل - چه در زمان یزید و چه قبل از او - بود. منتها آنچه در زمان یزید پیش آمد و اضافه شد، این بود که آن پیشوای ظلم و گمراهی و ضلالت، توقّع داشت که این امام هدایت پای حکومت او را امضاء کند؛ «بیعت» یعنی این. می‌خواست امام حسین علیه‌السّلام را مجبور کند به جای این که مردم را ارشاد و هدایت فرماید و گمراهی آن حکومت ظالم را برای آنان تشریح نماید، بیاید حکومت آن ظالم را امضا و تأیید هم بکند! قیام امام حسین علیه‌السّلام از این جا شروع شد. اگر چنین توقّع بی جا و ابلهانه‌ای از سوی حکومت یزید نمی‌شد، ممکن بود امام حسین همچون زمان معاویه و ائمّه بزرگوارِ بعد از خود، پرچم هدایت را برمی‌افراشت؛ مردم را ارشاد و هدایت می‌کرد و حقایق را می‌گفت. منتها او بر اثر جهالت و تکبّر و دوری از همه فضایل و معنویات انسانی یک قدم بالاتر گذاشت و توقع کرد که امام حسین علیه‌السّلام پای این سیه‌نامه تبدیل امامت اسلامی به سلطنت طاغوتی را امضاء کند؛ یعنی بیعت کند. امام حسین فرمود «مثلی لا یبایع مثله» ؛ حسین چنین امضایی نمی‌کند. امام حسین علیه‌السّلام باید تا ابد به عنوان پرچم حق باقی بماند؛ پرچم حق نمی‌تواند در صف باطل قرار گیرد و رنگ باطل بپذیرد. این بود که امام حسین علیه‌السّلام فرمود: «هیهات منّا الذّلّة» . حرکت امام حسین، حرکت عزّت بود؛ یعنی عزّت حق، عزّت دین، عزّت امامت و عزّت آن راهی که پیغمبر ارائه کرده بود. امام حسین علیه‌السّلام مظهر عزّت بود و چون ایستاد، پس مایه فخر و مباهات هم بود. این عزّت و افتخار حسینی است. یک وقت کسی حرفی را می‌زند، حرف را زده و مقصود را گفته است، اما پای آن حرف نمی‌ایستد و عقب‌نشینی می‌کند؛ این دیگر نمی‌تواند افتخار کند. افتخار متعلّق به آن انسان، ملت و جماعتی است که پای حرفشان بایستند و نگذارند پرچمی را که آنها بلند کرده‌اند، توفان‌ها از بین ببرد و بخواباند. امام حسین علیه‌السّلام این پرچم را محکم نگه داشت و تا پای شهادتِ عزیزان و اسارتِ حرم شریفش ایستاد. عزّت و افتخار در بُعد یک حرکت انقلابی این است.

در بُعد تبلور معنویت هم همین‌طور است. بارها این را گفته‌ام که خیلی‌ها به امام حسین علیه‌السّلام مراجعه و او را بر این ایستادگی ملامت می‌کردند. آنها مردمان بد و یا کوچکی هم نبودند؛ بعضی جزو بزرگان اسلام بودند؛ اما بد می‌فهمیدند و ضعف‌های بشری بر آنها غالب شده بود. لذا می‌خواستند حسین‌بن‌علی را هم مغلوب همان ضعف‌ها کنند؛ اما امام حسین علیه‌السّلام صبر کرد و مغلوب نشد و یکایک کسانی که با امام حسین بودند، در این مبارزه معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار و خشنودی به طرف این میدان فرستاد؛ آن جوانی که از لذّات ظاهری زندگی گذشت و خود را تسلیم میدان جهاد و مبارزه کرد؛ پیرمردانی مثل «حبیب‌بن‌مظاهر» و «مسلم‌بن‌عوسجه» که از راحتی دوران پیرمردی و بستر گرم و نرم خانه خودشان گذشتند و سختی را تحمّل کردند؛ آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت - «حُرّبن یزید ریاحی» - و از آن جایگاه صرف‌نظر کرد و به حسین‌بن‌علی پیوست، همه در این مبارزه باطنی و معنوی پیروز شدند.

 

مظهر جوانِ فداکار در کربلا

مظهر جوانِ فداکار در کربلا کیست؟ علی اکبر، فرزند امام حسین علیه‌السّلام؛ جوانی که در بین جوانان بنی‌هاشم برجسته و نمونه بود؛ جوانی که زیبایی‌های ظاهری و باطنی را باهم داشت؛ جوانی که معرفتِ به حقّ امامت و ولایت حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام را با شجاعت و فداکاری و آمادگی برای مقابله با شقاوت دشمن همراه داشت و نیرو و نشاط و جوانی خود را برای هدف و آرمان والای خود صرف کرد. این خیلی ارزش دارد. این جوان فوق‌العاده و برجسته به میدانِ دشمن رفت و در مقابل چشم پدر و چشمان زنانی که نگران حال او بودند، جسد به خون آغشته‌اش به خیمه‌ها برگشت. این چنین مصیبت و عزایی چیز کوچکی نیست؛ اما همین حرکت او به سمت میدان و آماده شدن برای مبارزه، برای یک مسلمان، تجسم عزّت، بزرگواری، افتخار و مباهات است. این است که خداوند می‌فرماید: «و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنین». حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام نیز به نوبه خود با فرستادن این جوان به میدان جنگ، عزّت معنوی را نشان داد؛ یعنی پرچم سربلندی و حاکمیت اسلام را که روشن‌کننده مرز بین امامتِ اسلامی و سلطنتِ طاغوتی است محکم نگه می‌دارد، ولو به قیمت جان جوان عزیزش باشد.

شنیده‌اید - در این روزها، بارها هم تکرار شده است - که هر کدام از اصحاب و یاران امام حسین علیه‌السّلام برای رفتن به میدان جنگ و مبارزه کردن اجازه می‌خواستند، امام به سرعت اجازه نمی‌داد. بعضی‌ها را ممانعت می‌کرد؛ به بعضی می‌گفت که اصلاً از کربلا برگردید و بروید. او با جوانان بنی‌هاشم و اصحاب خود، چنین رفتار می‌کرد. اما علی‌اکبر - جوان محبوب و فرزند عزیزش - که اجازه میدان خواست، امام یک لحظه هم درنگ نکرد و به او اجازه داد. اینجا می‌شود معرفت پسر و عظمت مقام پدر را فهمید.

تا وقتی اصحاب بودند، می‌گفتند جانمان را قربان شما می‌کنیم و اجازه نمی‌دادند کسی از بنی‌هاشم - فرزندان امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم‌السّلام - به میدان جنگ بروند. می‌گفتند اوّل ما می‌رویم و کشته می‌شویم، اگر بعد از کشته شدن ما خواستید، آن وقت به میدان بروید. وقتی که نوبت به جانبازی و شهادت بنی‌هاشم رسید، اوّل کسی که درخواست اجازه برای میدان می‌کند، همین جوان مسؤولیت‌شناس است؛ او علی‌اکبر، پسر آقا و پسر امام و از همه به امام نزدیک‌تر است، پس برای فداکاری از همه شایسته‌تر است. این هم یک مظهر امامت اسلامی است؛ این جا جایی نیست که دنیا، منافع مادّی، سود اقتصادی و شهوات نفسانی تقسیم کنند؛ این جا مجاهدت و سختی است؛ اوّل کسی که داوطلب می‌شود علی‌بن‌الحسین، علی‌اکبر است. این، معرفتِ این جوان را می‌نمایاند و امام حسین هم عظمت روحی‌اش را در مقابل این کار نشان می‌دهد و به مجرّد این که او درخواست می‌کند، امام حسین علیه‌السّلام هم اجازه می‌دهد که به میدان برود.21

 

پی‌نوشت‌ها:

1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از بسیجیان و فعالان طرح شجره‌ طیبه‌ «صالحین»، 1391/09/01

2. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم، 1392/03/22

3. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مردم قم در سالگرد قیام 19 دی، 1388/10/19

4. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمعی از طلاب و روحانیون، 1388/09/22

5. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت 9 دی، 1390/09/21

6. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار نمونه بسیج سراسر کشور، 1390/09/06

7. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع جانبازان و ایثارگران و خانواده هاى شهداى استان فارس، 1387/02/13

8. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم مشترک دانش آموختگی دانشجویان دانشگاه امام حسین (علیه السلام)، 1388/01/26

9. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه کثیری از پرستاران نمونه کشور، 1389/02/01

10. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مردم آذربایجان، 1388/11/28

11. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مردم قم به مناسبت قیام نوزدهم دى، 1387/10/19

12. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعه تهران، 1381/01/16

13. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار روحانیان و مبلغان در آستانه ماه محرم، 1384/11/05

14. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه کثیرى از پاسداران به مناسبت سالروز میلاد امام حسین (ع) و روز پاسدار، 1381/07/17

15. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار پرسنل نیروى هوایى، 1384/11/18

16. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با روحانیان و مبلّغان اعزامى در آستانه ماه محرّم‌الحرام، 1376/02/13

17. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى، 1380/12/27

18. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نمازجمعه تهران، 1377/02/18

19. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌هاى نماز جمعه تهران، 1379/01/26

20. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع روحانیون استان «کهگیلویه و بویر احمد» در آستانه ماه محرّم، 1373/03/17

21. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع ده‌هاهزار نفر از راهیان نور و قشرهاى مختلف مردم در پادگان دوکوهه، 1381/01/09